مرکز خدمات روانشناسی

مرکز خدمات روانشناسی

موسسه علمی پژوهشی روان بنه ( شماره ثبت 7180)
مرکز خدمات روانشناسی

مرکز خدمات روانشناسی

موسسه علمی پژوهشی روان بنه ( شماره ثبت 7180)

عشق چیست؟


 

عشق چیست؟

 


دیشب صدای تیشه از بیستون نیامد

شاید به خواب شیرین فرهاد رفته باشد

 

آیا تاکنون به مفهوم «عشق » اندیشیده اید ؟ آیا عشق را تجربه کرده اید ؟ به راستی عشق یعنی چه ؟ آیا با هوس مترادف است ؟ یا این که اگر کشش و علاقه به وصل را بر روی پیوستاری تصور نمائیم مثبت آن عشق و قطب منفی آن هوس است ؟ آیا عشق مفهومی است که از اشعار تصنیفهایی که نوجوانان و جوانان زمزمه می کنند ، استنباط می شود ؟ یا نه مفهومی است که این روزها به وفور فیلم سازان در سوژه های فیلمهایشان چپ و راست به خورد نوجوانان و جوانان می دهند ؟ و سرانجام آیا خواسته ایم که مفهوم عشق را از درون آثار غنی ، دلنشین و زیبای ادبی فرهنگمان و در قالب درس ادبیات به نوجوانان و جوانانمان آموزش دهیم ؟ و آیا اصولاً دانستن آن ضرورت دارد ؟

 

(بررسی علمی مفهوم عشق از دیدگاه روان شناسی اجتماعی )

 

یکی از موضوعاتی که در فرهنگ جوامع جایگاهی ویژه و خاص دارد مفهوم «عشق » است که در افسانه های زیبا و آهنگهای دلنشین موسیقی اصیل و سنتی هر فرهنگی ریشه دارد؟ مفهومی که هم رویا و خیال است و هم واقعیت ! زیرا در نقل افسانه ها و قصه ها شنیده ایم که چگونه شخصیتهای آنها عاشق شدند ، سختی کشیدند تا به وصال دست یافتند ، نسلی را آفریدند و خوشبختی را در فرهنگستان انسانیت خلق کردند .

 

به طور کلی فرهنگها به ما می آموزند که عشق چیست ؟ و چه انتظاری از آن باید داشته باشیم ، مثلاً از لیلی و مجنون ، مجنون بودن ، از شیرین و فرهاد ، سخت کوشی و تلاش ، قدرت و توانمندی نیروی عشق را و ... و صدها مصداق دیگر که در این مقال نمی گنجد . اما آنچه که انگیزه این نوشتار بوده سوژه فیلمهایی است که این روزها ، چپ و راست به خورد نوجوانان و جوانان داده می شود ، مثل (............).و ...

 

واقعاً این فیلمها چه مفهومی از عشق را به بینندگان خود عرضه می کنند ؟ آیا آموزش تعارض و سردرگمی در عشق است ؟ یا آموزش « هوس » است ؟ کدام یک ؟ شخصیت فیلمها کذابی اغلب موضوع عشقی خود را چنان سریع رها می کنند و دوباره دل در نگاه دیگری در می بندند که شاید بتوان گفت موضع آموزشی فیلم تنوع طلبی فرد عاشق پیشه است که از راه دل دادن و دل دزدیدن و یار اول را در فراق و یار دوم را به وصال دعوت کردن تدریس می شود !

 

اینجاست که دانستن مفهوم عشق و آموزش آن برای نسل جوان ضرورت می یابد زیرا او باید بداند که فیلمساز عشق را در مفهوم بچگانه و آتشین آن مطرح می کند و باید بداند که این در مفهوم ، مفهوم هایی از عشق شهوانی محسوب می شوند که در کوتاه مدت شعله ور می شوند و بسیار ناپایدار و به قولی موقتی و زود گذرند و معمولاً این گونه عشقها فاقد توانایی ، وفادارای و تعهد به موضوع عشقی خود هستند .

 

صرف نظر از آنچه که بیان شد ، عشق موضوعی است که می توان آن را از دیدگاه هنر ، ادبیات ، روانشناسی ، جامعه شناسی ، انسان شناسی ، مردم شناسی و ... مورد بررسی و کنکاش قرار داد . اما قصد و هدف ما این است که ابتدا مبانی نظری عشق را از دیدگاه روانشناسی بیان کنیم و سپس با ذکر پژوهشهای روانشناسی اجتماعی مطلب را ادامه می دهیم و استنباط و نتیجه گیری از مطالب را به عهده شما می گذاریم .

 

اریک فروم در تعریف عشق می گوید : «عشق تنها جواب عاقلانه و رضایت بخش به معمای هستی انسان است .» لذا اکثر ما قادر نیستیم که استعدادهای خود را تا سطحی که عشق واقعی ، عشقی آمیخته از بلوغ ، خودشناسی ، شهامت و شجاعت است . او علاوه بر بررسی عشق رمانتیک که هاله ای از مفاهیم غلط آن را فرا گرفته است ، عشق را از همه جهات مورد مطالعه قرار داده ، عشق بین والدین و فرزندان ، عشق برادرانه ، عشق جنسی ، عشق به خویشتن و عشق به خدا را بررسی می کند .

 او می گوید : عشق ورزیدن هنر است و مانند هنرهای دیگر نیاز به تمرین و تمرکز دارد . پس اگر قبول کنیم عشق ورزیدن هنر است ، حصول به آن احتیاج به دانش و کوشش دارد.

بسیاری از طرقی که برای دوست داشتنی بودن مورد استفاده قرار می گیرد ، همان طرقی هستند که برای موفقیت (جلب دوستان و نفوذ در مردم ) به کار گرفته می شوند ، در حقیقت آنچه را که اکثر مردم در فرهنگ فعلی ما از محبوب بودن درک می کنند ، اساساً ترکیبی بین مردم پسندی و جذابیت است.

 

اعتقاد به این که ( تنها آن کس که خوش اقبال است عاشق میشود ) ، مولود طرز فکر غلطی است که می گوید در عشق چیزی برای آموختن وجود ندارد و چنین استدلال می نماید که مشکل عشق ، مشکل معشوق است نه مشکل استعداد . مردم فکر می کنند دوست داشتن آسان است و تنها کافی است معشوق مناسبی بیابند یا محبوب کسی بشوند که البته کار ساده ای نیست .

 

یک مورد دیگر که با این عامل بستگی دارد این است که اساس برخی از فرهنگ ها بر اشتهای سیری ناپذیر مبادلاتی پایه گذاری شده که برای هر دو طرف سودمند باشند . خشنودی انسان امروز ، لذت بردن از تماشای ویترین مغازه ها و تهیه هر چه بیشتر اجناس آنها به نقد و اقساط است . زن و مرد ، مردم را نیز با همین دید نگاه می کنند از نظر مرد یا زن جالب از نظر زن یک مرد جالب غنیمتی است که هر دو طالب آنند . آنچه شخص را از نظر ظاهری و عقلانی جالب جلوه گر می سازد بستگی به این دارد که چه صفاتی مد روز باشد . در دهه 1920 یک دختر سیگاری ، مشروبخوار و پرخاشگر جالب محسوب می شد  ،حال آن که امروزه بیشتر حجب و حیا و علاقه به زندگی طرفدار دارد . در اواخر قرن 19 و اوایل قرن 20 لازم بود که مرد برای جلوه کردن ، مهاجم و جاه طلب باشند در صورتی که امروزه مردان باید اجتماعی و بردبار باشند تا بتوانند کالای جالبی جلوه کنند . به هر تقدیر احساس عاشق شدن معمولاً تنها با در نظر گرفتن این احساس باطنی پدید می آید که با چه کالایی رو به رو هستیم . کالا باید از نظر ارزشهای اجتماعی مطلوب باشد و نیز با توجه به دارایی و امکانات محسوس و غیر محسوس من ، قبولم داشته باشد . بنابراین وقتی دو نفر عاشق و شیدای یکدیگر می شوند که در بازار بهترین کالا را با توجه به نقایص و ارزش آن یافته باشند و غالباً درست مانند خرید یک ملک  ،امکان بروز و گسترش اشکالاتی که نقش بزرگی در معامله ایفا می کند وجود دارد . در جایی که همه راهها به بازار ختم می شود و توفیق مادی مقام والایی دارد ، تعجبی ندارد که انسانها نیز در روابط عاشقانه خود روش داد و ستد سوداگران بازار را به کار گیرند . سومین اشتباهی که سبب می شود گمان کنیم که عشق نیازی به آموختن ندارد ، در این نکته پنهان است که احساس نخستین عاشق شدن و حالت دایمی عاشق بودن و یا بهتر بگویم در عشق ماندن را به جای یکدیگر اشتباه می گیریم . اگر دو نفر که با هم بیگانه بوده اند ، بتوانند این دیوار بیگانگی را از میان بردارند و احساس قرابت و یگانگی کنند ، این لحظه یکی از هیجان انگیزترین تجارب زندگی شان می شود . به ویژه هنگامی سحر آمیزتر و معجزه آساتر جلوه می کند که این دو نفر گذشته پرقید و بند و بی عشقی داشته باشند . خلاصه دو نفر با هم آشنا می شوند ، دلبستگی معجزه آسای نخستین ، روز به روز تحلیل می رود  ،بین آنها اختلاف می افتد و سرانجام تلخکامی.

 

نومیدی و سرزنشهای دو جانبه ، باقیمانده هیجانهای اولیه را از بین می برد . هر چند در آغاز چنین سرانجامی با خبر نیستند . در حقیقت ، آنها شدت اولیه این شیفتگی (احمقانه ) را دلیلی بر علاقه خود می پندارند  ،در حالی که ممکن است تنها دلیل چنین عشقی ، قید و بند ، تنهایی و بی عشقی ایام گذشته آنها بوده است . به نظر می رسد برای غلبه بر شکست ، تنها یک راه باقی می ماند و آن مطالعه دقیق دلایل این شکست و تلاش برای یافتن معنی واقعی عشق است . نخستین قدم این است که آگاه شویم عشق یک هنر است . اگر ما بخواهیم بیاموزیم که چگونه می توان عشق ورزید ،باید هما را انتخاب کنیم که برای آموختن هر هنر دیگر لازم است . اما مردم علیرغم شکستهای آشکارشان در عشق ، به ندرت برای آموختن این هنر کوشش می کنند و با وجود اشتیاق وافر و بی پایانی که به عشق دارند  ،تقریباً همه چیزهای دیگر مانند موفقیت ، پول ، مقام و قدرت بر ایشان از عشق مهمتر است . تقریباً تمام نیروی ما صرف این می شود که راه رسیدن به این هدفها را بیاموزیم و تقریباً هرگز هنر عشق ورزیدن را نمی آموزیم . آیا می توان قبول کرد که تنها چیزهایی ارزش آموختن دارند که ما را به پول و مقام می رسانند و عشق که ( فقط ) برای روح مفید است به مفهوم امروزی سودی عایدمان نمی کند و فقط یک امر تفننی است و ضرورتی ندارد که نیروی چندانی برای آن صرف کنیم ؟ درست مانند افراد معمولی که از عشق ورزیدن عاجز هستند .

 

د وستی ها و عشق از  د یدگاه روانشناسان اجتماعی

 

یکی از مهمترین جنبه های زندگی امروز برقراری روابط نزدیک است . به رغم تغییرات اجتماعی و تغییر در سبکهای ارتباطی بین فردی  ،بیشتر مردم زندگی آرمانی و ایده آل خود را در برقراری روابطی همچون دوستیهای نزدیک ، عشق ، ازدواج و پدر و مادر شدن می یابند اگر چه در زندگی روزانه ما کم و بیش با واقعیاتی همچون تنهایی ، پیوندهاهی ناخوشایند و ملال آور و طلاق روبه رو هستیم . روانشناسان اجتماعی به طور فزاینده ای به مطالعه پیوندهای نزدیک پرداخته اند که به برخی آنها اشاره خواهیم کرد . اولین سوالی که در این بخش به ذهن می آید این است که آیا دوستیهای نزدیک بین دو جنس منجر به ظهور «عشق » خواهد شد؟ روانشناسان اجتماعی براساس مطالعات خود به این سوال پاسخ منفی داده اند ( آرون و همکاران 1989 ) و عقیده دارند که دوستی یک توصیف درست از چگونگی آغاز یک عشق نیست ، زیرا در برقراری دوستیهای نزدیک شباهت بین افراد و نزدیکی آنان تعیین کننده های اصلی هستند در حالی که عشق با شدت کمتری تحت تاثیر این دو عامل قرار می گیرد . در واقع عاملهایی که باعث عشق می شوند با عاملهایی که به برقراری دوستی می انجامند کاملاً متفاوت هستند ( آرون و همکاران ، 1989 )

 

انواع عشق ها ی مختلف  

 

برخی از نظریه پردازان معتقدند که چندین نوع از عشق وجود دارد ( لاسول و همکاران ، 1980 ) و عنوان نموده اند که 6 نوع مختلف از عشق به شرح ذیل وجود دارد :

 

1- عشق آتشین

 2- عشق بچگانه

 3- عشق دوستانه

4- عشق منطقی

 5- عشق تملکی

 6- عشق فارغ از خود .

 

پژوهشها نشان داده اند که نمره مردها هم در عشق آتشین ( زودگذر و موقتی و آنی ) و هم در عشق بچگانه ( همزمان چند موضوع عشقی دارند ) بیشتراز زنان است ، در حای که نمره زنان در دوستی ، منطقی بودن در عشق و عشق تملکی  (مالک عشق بودن ) بیشتر از مردان است ( هندریک و همکاران 1988 ) .

 

عشق به عنوان یک مثلث

 

استرنبرگ عشق را با الگوی مثلثی که بر حسب سه مولفه سازی شده است به بهترین وجه بیان می کند . اولین مولفه صمیمت است . میزان نزدیکی که دو فرد به هم احساس می کنند و آن قدرتی که آنها را حفظ می نماید شریکهایی که صمیمیت زیادی بین آنها وجود دارد خواهان سلامتی و شادمانی طر مقابلشان هستند . آنها برای هم ارزش قابل می شوند و همدیگر را کاملاً می پذیرند و تقویت می کنند . و در موقع نیاز روی کمک همدیگر حساب می کنند و درک متقابلی از یکدیگر دارند . آنها سرمایه ها و دارایی خود را عادلانه بین خود تقسیم می کنند و از یکدیگر حمایت عاطفی و هیجانی به عمل می آورند و در ارتباطات صمیمی با هم درگیر می شوند .

 

دومین مولفه عشق شهوت است که شامل ، جاذبه جسمانی و تعاملهای جنسی می شود و استرنبرگ عنوان می کند که نیازهای روانی مثل عزت نفس ، پیوند جویی ( وابستگی ) ، برتری طلبی و انقیاد خواهی ممکن است در شهوت سهیم باشند . )

 

سومین مولغه عشق تعهد و تصمیم است که بر اساس عوامل شناختی پایه گذاری می شود و یک بعد کوتاه مدت و یک بعد دراز مدت دارد . در بعد کوتاه مدت فرد تصمیم میگیرد که کسی را دوست بدارد و در بعد دراز مدت آن تعهدی است که شخص در قبال حفظ این رابطه عاشقانه به گردن می گیرد.

از نظر استرنبرگ شکل مثلث حیطه عشق را نشان می دهد و شدت عشق براساس اندازه های مثلث تغییر می یابد . مثلث بزرگتر نشان دهنده عشق شدیدتر است . او معتقد است مولفه شهوت نفش بیشتری در روابط کوتاه مدت دارد  ،در صورتی که صمیمیت و تعهد پایه و اساس یک رابطه پایدار هستند و سه مولفه زمانی تعادل می یابند که هر سه تقریباً با هم برابر باشند . عدم تعادل هنگامی است که یکی از مولفه ها از دو مولفه دیگر نیرومندتر باشد .

 

نقش خانواده در شکل گیری روابط افراد با دیگران در بزرگسالی :

 

با توجه به این که انواع زیادی از عشق و روابط وجود دارد که مردم تجربه می کنند ، به نظر شما آیا راهی وجود دارد که این نکته را مشخص کند ، که چرا یک فرد تمایل دارد به طریقی خاص عاشق شود ؟ مهازان و شاور (1987 ) معتقدند که روابط عاشقانه فرد در بزرگسالی شدیداً تحت تاثیر تعاملهای دوران کودکی شان با والدین می باشد . پژوهشگران بر اساس مطالعات خود سه نوع تیپ را شناسایی کرده اند . این سه نوع تیپ به شرح زیر می باشند .

 

1-     تیپ گرم و صمیمی

 

اراد این گروه با والدین خود تعاملهای با امنیت خاطر داشته اند و در کودکی از والدینی گرم و دوست داشتنی برخوردار بوده اند . این افراد در بزرگسالی نیز بیان داشته اند که روابط صمیمی با دیگران داشتن بر ایشان آسان است و روابط خوبی با دیگران نیز داشته اند . روابط خانوادگی آنان تداوم داشته و در مقایسه با دو گروه دیگر کمترین میزان طلاق را داشته اند .

 

2-     تیپ کنارگیر  :

 

والدین این گروه افرادی طرد کننده بودند و در بزرگسالی وقتی مردم تمایل به دوستی و روابط با آنها نشان می دهند احساس ناراحتی و مشکل می کنند و روابط آنها به عنوان جریانی از هیجانات نامتعادل توصیف شده است .

 

3-     تیپ مضطرب – دوسوگرایی عاطفی :

 

این گروه روابطی درهم و برهم با والدین خود در دوران کودکی داشته اند و گزارش داده اند که والدین آنها گاهی اوقات طرد کننده و زمانی دیگر دوست داشتنی بوده اند . این افراد می خواستند که با همسران خود نزدیک باشند ولی این کار را سخت و دشوار می یافتند و نگرانیهای زیادی درباره این که مبادا همسرشان آنها را ترک کند ، داشتند .

آنچه از مطالب فوق استنباط می شود این است که ریشه های عشق در تجربیات رشدی انسان نیز نهفته است و به ویژه والدین و شیوه های فرزند پروری آنان نقش قاطعی در روابط بزرگسالی افراد دارد.

مفهوم‌ عشق‌ از زبان‌ یک عارف

 

عشق‌ نیرویی است‌ که‌ از 27 رنگ‌ و نور تشکیل‌ یافته‌ و فعلا در جهان‌ مادی چندین‌ نور آن‌ شناخته‌ شده‌ است‌ برای‌مثال‌ ( نور سبز بنام‌ معنویت‌ و نور آبی بنام‌ حکمت‌ و نور بنفش‌ بنام‌ حب‌ و نور نارنجیبه‌نام‌ نیایش‌ پروردگار و نور سیاه‌بیرنگی بنام‌ برای خاطر خدا حرکت‌ کردن‌ و نور عسلی‌ بنام‌ شهادت‌ و...) در حقیقت‌ چون‌ ما نامی برای آن‌ نیافته‌ایم‌ آنراعشق‌ می‌نامیم‌ ، عشق‌ پرتویی از عنایت‌ الهی که‌ لازمه‌ی حرکت‌ انسان‌ به‌ سمت‌ ماوراها است‌ به‌ جایی که‌ اصلش‌ او رافرا می‌خواند تا اشرف‌ مخلوقات‌ باشد خالصترین‌ نیروی خداوندی که‌ همیشه‌ اصل‌ در آن‌ موج‌ می‌زند و برای همین‌است‌ که‌ کمتر کسیبه‌ آن‌ دست‌ می‌یابد. این‌ همان‌ نیرویی است‌ که‌ انسان‌ها را به‌ تحرک‌ در می‌آورد و هر کسی به‌ تمام‌آن‌ دست‌ یابد اشرف‌ مخلوقات‌ می‌شود.

 

عشق‌ ندای درون‌ است‌ و بالاتر از تمام‌ خواسته‌های انسان‌ قرار دارد.

انسان‌ بخاطر عشق‌ از عزیزترین‌ خواسته‌ها.... میگذرد تا به‌ آن‌ برسد.

بخاطر عشق‌ تمامی مصایب‌ روزگار را به‌ جان‌ می‌خرد ولی از عشق‌ نمی‌گذرد.

در مقابل‌ عشق‌ انسان‌ خود را میبازد و به‌ ارتعاش‌ درمی‌آید.

- عشق‌ قسیالقلب‌ترین‌ افراد را نیز رام‌ می‌کند و بر همه‌ چیز نفوذ دارد.

- عشق‌ را نمیتوان‌ با خواسته‌ها یکجا جمع‌ کرد زمانی که‌ ما خواسته‌ایی نداریم‌ می‌توانیم‌ به‌ خوبی‌ عشق‌ بورزیم‌ وزمانیکه‌ خواسته‌ها برایمان‌ مطرح‌ است‌ از عشق‌ خبری نیست‌.

عشق‌ با نگاه‌ تفسیر می‌گردد، نگاه‌ عشق‌ نیست‌، عشق‌ در یک‌ نگاه‌ است‌ عاری از هر گونه‌ آلودگی‌ها، آنگاه‌ که‌ عشق‌ به‌دل‌ راه‌ یافت‌  دل‌ را گمراه‌ می‌کند و می‌بافد، پیچه‌ایی‌ می‌بافد از تمام‌ خواسته‌هایش‌ او می‌خواهد عشق‌ را مانند دیگردوست‌ داشتنی‌ها برای‌ خود بخواهد، ولی‌ نگاه‌ اشتباه‌ نمی‌کند، هر چه‌ هست‌ در همان‌ لحظه‌ است‌، خالص‌ و بی‌ریا.

هر چه‌ را که‌ می‌بیند، می‌بیند و درک‌ می‌کند ولی‌ دل‌ هزار و یک‌ سودا دارد شاخ‌ وبرگ‌هایی‌ که‌ به‌ درد نمی‌خورد او به‌آنگونه‌ که‌ خود می‌خواهد می‌پروراند نه‌ آنگونه‌ که‌ معشوق‌ مشتاق‌ است‌ این‌ اولین‌ اصل‌ جدایی‌ بین‌ عاشق‌ و معشوق‌است‌ عشق‌ باید بی‌ واسطه‌، بدون‌ هر قید و بندی‌ آزاد جاری‌ گردد، آنها که‌ بااین‌ قیدها، قیدی‌ هستند بر این‌ مرغ‌ عشق‌آزاد غافلند.

هر کس‌ که‌ عشق‌ را در دل‌ می‌پروراند با دل‌ خویش‌، با خواسته‌های‌ خویش‌ با آرزوهای‌ خویش‌ عشق‌ ورزی‌ می‌کند نه‌ بامعشوق‌، او نیازی‌ به‌ معشوق‌ ندارد او نمی‌فهمد که‌ سر خود کلاه‌ می‌گذارد و عشق‌ وارسته‌تر از این‌ حرفها است‌.

به‌ جای‌ محبت‌ حزن‌ اندوه‌ جای‌ می‌گیرد نه‌ شور و اشتیاق‌ این‌ معشوق‌ است‌ که‌ شور و اشتیاق‌ را به‌ ارمغان‌ می‌آورد ولی‌(اما) خواسته‌های‌ دل‌ جز حزن‌ و اندوه‌ چیزی‌ به‌ ارمغان‌ نمی‌آورد این‌ چنین‌ عاشقی‌ خود باخته‌ است‌ نه‌ عاشق‌.

عاشق‌ نه‌ به‌ حرف‌ این‌ و آن‌ پای‌ در راه‌ نهد و نه‌ حرف‌ این‌ و آن‌ او را از راه‌ به‌ در کند. عاشق‌، عاشق‌ است‌، عشق‌ اومعشوق‌ است‌، او شراب‌ دل‌ را از می‌ناب‌ نگاه‌ مست‌ جانان‌ می‌نوشد.

اصل‌ جذب‌ است‌  نه‌ تفکر ، تفکر در عشق‌  جای‌ ندارد و هر چه‌ هست‌ شهود هست‌ برای‌ همین‌ است‌ که‌ تفکرهای‌قبلی‌ در موقع‌ عمل‌ و دیدار به‌ درد نمی‌خورد پس‌ چه‌ نیازی‌ به‌ تفکر قبلی‌ است‌ پس‌ آزاد و جاری‌ باشیم‌ و همیشه‌خودمان‌ باشیم‌ دیگران‌ برای‌ ما مطرح‌ نباشد چون‌ روح‌ دیگران‌ همه‌ و همه‌ (با هم‌ فرق‌ دارد) چون‌ روح‌ هرکس‌ بادیگری‌ فرق‌ دارد پس‌ نمی‌تواند مانند هم‌ باشند پس‌ هر کدام‌ خودمان‌ باشبم‌.

در راه‌ عشق‌ صداقتی‌ نیست‌، عاشق‌ ماورای‌ تمام‌ قوانین‌ قدم‌ برمی‌دارد عقل‌ و منطق‌ رنگ‌ خود را از دست‌ می‌دهد هرچه‌ هست‌ فقط‌ حقیقت‌ است‌ که‌ بی‌ هیچ‌ نقش‌ و نگاری‌ خودنمایی‌ می‌کند.

عاشق‌: دیوانه‌ است‌ دیوانگی‌ مرزی‌ ندارد. حقیقت‌ عشق‌ شکل‌پذیر نیست‌، هیچ‌ چیز به‌ جز عشق‌ انسان‌ را سیراب‌نمی‌کند، عشق‌ نکته‌ی‌ بی‌ترحمی‌ به‌ هر آنچه‌ غیر معشوق‌ است‌ و همه‌ را به‌ پای‌ آن‌ فدا می‌کند، عشق‌ ترحم‌نمی‌شناسد.

منشا هر چیزی‌ در نفس‌ است‌ ولی‌ منشاعشق‌ از خدا سرچمشه‌ دارد. برای‌ همین‌ ما را بی‌ مهابا به‌ سوی‌ خود می‌کشاندو خارج‌ از تمام‌ قوانین‌ است‌. 

عشق‌ همان‌ است‌ که‌ راه‌ بر است‌، عاشق‌ پاک‌ است‌، همیشه‌ در پرواز است‌ بدان‌ خدای‌ بی‌ نیاز است‌ و شما نیازمند آن‌هنگام‌ که‌ آسمان‌ رنگش‌ عوض‌ شد ارواح‌ با صدای‌ بلند در مقابل‌ عظمت‌  خداوند حیران‌ و تسبیح‌ گویان‌ هستند و چون‌جمال‌ یار و پدیدار گشت‌ زمان‌ و مکان‌ در هم‌ پیچید، هرگز پستی‌ را به‌ آن‌ جایگاه‌ بلند راهی‌ نیست‌. ای‌ آنانکه‌ نمی‌دانیدتلاش‌ کنید برای‌ دانستن‌ بدانید هر لحظه‌ با شماست‌ و چه‌ پاک‌ خدایی‌ است‌ الله‌ ما، در حسرت‌ دیدار همه‌ چیز نابودباد، هرگز تصور نکن‌ که‌ پنهان‌ است‌ او، آشکار است‌ شما یارای‌ دیدنش‌ را ندارید و اگر ذره‌ای‌ از جمال‌ بی‌ مثالش‌تجلی‌ کند همه‌  بیهوش‌ خواهند شد. تفکر کنید راهی‌ به‌ سوی‌ خدا به‌ سوی‌ سرچشمه‌ی‌ پاکی‌ها، به‌ سوی‌ معبود ابدی‌و ازلی‌ بیابید.

خدایا تو باش‌ دیگران‌ نباشند، ما به‌ فدایت‌ یارب‌، ما که‌ چیزی‌ نداریم‌ در راه‌ تو فدا کنیم‌، خدایا عشق‌ من‌ فدای‌ تو وبرای‌ تو، خدایا هر چه‌ دادی‌ تو دادی‌ آیا گوش‌ها نمی‌شنوند آیا چشم‌ها نمی‌بینند، چرا حرکت‌ نمی‌کنید درها باز است‌وقت‌ درنگ‌ است‌، اگر درنگ‌ کنید زندگی‌ راه‌ باخته‌اید و دوباره‌ از نو ساختن‌ شاید محال‌ و شاید بسیار سخت‌ باشد،فدا شویم‌ فدای‌ یار.

دریچه‌ایی‌ بسوی‌ جهان‌ چهارم‌ یا به‌ اصطلاحی‌ دیگر طبقه‌ی‌ دوم‌ بهشت‌ که‌ در انسان‌ به‌ نقطه‌ی‌ قلب‌ و یا درون‌ او اطلاق‌می‌شود، روشن‌ است‌ درک‌ می‌کند، درک‌ را زیاد کن‌، بدان‌ قلب‌ دریچه‌ است‌، دری‌ بسوی‌ معبود، بنگرید، آگاه‌ باشید،حرکت‌ کنید، کاروان‌ در حرکت‌ است‌، شما جا نمانید، تمام‌ نشده‌ است‌، هنوز مطلب‌ کافی‌ نیست‌، نماز را جدی‌ بگیریدنیکی‌ کنید، محبت‌ کنید، سست‌ نباشید، لبخند بزنید، عاشق‌ باشید، شور داشته‌ باشید، تا تکه‌های‌ تاریکی‌ از میان‌برود، یار در طلب‌ شماست‌، او شما را هر لحظه‌ صدا می‌کند، آیا جواب‌ می‌دهید، ای‌ عاشقان‌ معشوق‌ نیز عاشق‌شماست‌، دراین‌ لحظه‌ نه‌ من‌ است‌ ولی‌ تو و نه‌ ما فقط‌ اوست‌ ما فدای‌ او، مافدای‌ او ، گفتیم‌ هزاران‌ نکته‌ باقی‌ است‌طلب‌ کنید تا برسید.

هنگام‌ اذان‌ به‌ نماز برخیزید، فراموش‌ نکنید، ذاکر باشید، خدا نگه‌دار، دعا کنید. اگر حق‌ را می‌خواهید پرواز کردن‌ رابیاموزید، خود را پاک‌ کنید آن‌ هنگام‌ به‌ پرواز در خواهید آمد و ما به‌ شما خوش‌ آمد خواهیم‌ گفت‌ ای‌ دوستان‌ ما به‌پیش‌ ما خوش‌ آمدید بیاید تا همه‌ با هم‌ آواز یگانه‌ پرستی‌ بخوانیم‌

خدایا: ما را بپذیر خدایا! بخشنده‌ تویی‌  خدایا!، ای‌ ناجی‌ ما، تا در پرتو نور حق‌  باهم‌ در مکان‌های‌ بسیار امن‌ به‌ حرکت‌در آییم‌ و آنگاه‌ در پرتو نور حق‌ ما از نجات‌ یافته‌گان‌ خواهیم‌ بود اما راه‌ تمام‌ نشده‌ است‌ و راه‌ درازی‌ در پیش‌ است‌ درآن‌ هنگام‌ که‌ وارد باغی خواهیم‌ شد که‌ مولایمان‌ علی‌(ص) در آنجا مسکن‌ دارد و ما تعظیم‌کنان‌ در مقابلش‌ مست‌شویم‌ ببوییم‌ و ببوسیم‌، چه‌ جای‌ امن‌ و پاکی‌ اسمی‌ دیگری‌ دارد هنوز زود است‌. ازاین‌ باغ‌ بیرون‌ نروید آنانکه‌ طلب‌کارخدایید، به‌ خود آیید که‌ بیرون‌ ز شما نیست‌ خودآیید .

عشق‌ مخلوق‌ به‌ مخلوق‌، انسان‌ را هدایت‌ نمی‌کند مگر در مواقعی‌ که‌ آن‌ مربوط‌ به‌ بحث‌ نیمه‌ها گردد و عشق‌ مخلوق‌ به‌معبود هدایت‌ کننده‌ است‌ و این‌ عشق‌ حقیقی‌ بوده‌ و انسان‌ را به‌ اصلش‌ متصل‌ می‌سازد و مانند عارضی‌ است‌ که‌ دردرونش‌ می‌خروشد و در رسیدن‌ به‌ خدا به‌ مانند پروانه‌ایی است‌ که‌ از آتش‌ عشق‌ نمی‌ترسد و به‌ آن‌ نزدیک‌ می‌شود.و..

**کلمه عشق برگرفته شداز نوعی گیاه است بنام عشقه.(عشقه گیاهی است که دور گیاهان دیگررویشد میکند وازرشد انها جلو گیری می نماید.) رنگ گیاه عشقه زرد کمی صورتی ودربعضی مواقع ویا مناتق مختلف جقرافیایی متمایل به رنگ زرد می باشد.

 



 

نوشته: استاد دکتر نادر اسدالهی

 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.